entezar


گریه کن تو

گریه کن تو میتونی

پیش اون نمی مونی

اون دیگه رفته، بسه تمومش کن

گریه کن، ته خط، عشق تو دیگه رفته

تو دله، یکی دیگه نشسته تمومش کن

چشم به راه، نشین اینجا، میمونی دیگه تنها
 
گریه نکن اون دیگه نمیاد خونه

دست بکش، دیگه از اون طفلکی، دل داغون


اون دیگه، خوش فکر نکن حال تو میدونه

تنها میمونی، اخه این و میدونی، مثل اون پیدا نمیشه

اشکات میریزه، اخه اون واسط عزیزه، توی قلبته همیشه

یادش می افتی، دلت اتیش میگیره، میگی کاش برگرده پیشت

راهی نداری، تو باید طاغت بیاری، اخه میدونی نمیشه

پنج شنبه 30 خرداد 1390برچسب:,

|
 

فراموشت کنم من

دارم دق میکنم چه جور فراموشت کنم من

اخه چه جور میشه، که ترک اغوشت کنم من

تو احساسمو بستی، به همه حیله و نیرنگ

مگه چی کم گذاشتم، به جز محبت و دل تنگ

همه احساس من به پای حیله هات حروم شد

همه جونم و عمرم، به پات نا تموم شد

می خواستم تو رو تو اوج اسمونها ببرم من

اخه چه جور دلت امد جداشی از، عشق و دل من

اره عشق و دل من


پنج شنبه 27 خرداد 1390برچسب:,

|
 

حسی ندارم

برای تو می نویسم ، شاید این و تو بخونی

اخه احساسی که داشتم، تو واسم، یعنی همونی

وقتی دیدم که تو رفتی، اتشی شد توی قلبم

به خودم گفتم بسوزو ، نمی دونی که چه کردم

من دیگه حسی ندارم، نه دیگه حالی نمونده

همه حرفای دل من ، مثل سنگ رو دلم مونده

بقضی که خاموش نمیشه

وقتی تورو به یاد میاره

....


پنج شنبه 27 خرداد 1390برچسب:,

|
 

مرد نابینا

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت ،نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ،آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.

مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولیمن نمیتوانم آنرا ببینم.

                 


پنج شنبه 24 خرداد 1390برچسب:,

|
 

رنگ عشق

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت ،که از تمام دنیا تنفر داشت و فقط یک نفر را دوست داشت دلداده اش را و با او چنین گفته بود « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو خواهم شد » و چنین شد که آمد آن روزی که…

یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد و دختر آسمان را دید و زمین را رودخانه ها و درختها را آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست .دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد : « بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام » دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ » دلداده اش هم نابینا بود و دختر قاطعانه جواب داد: قادر به همسری با او نیست دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند و در حالی که از او دور می شد گفت :« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »


پنج شنبه 22 خرداد 1390برچسب:,

|
 

ز من جدا گردد

 به من می گفت اگر از من جدا گردی

                روی با یار دیگر آشنا گردی

                      و من چون غنچه نشکفته در باغ شکوفایی...
                                                         ازاین دوری طاقت سوز می میرم

                                                                     به خود می گفتم او روزی اگر از من جدا گردد

جهان از غم ز هم می پاشد و غم از در و دیوار می بارد

                                       به خود می گفتم او روزی اگر از من جدا گردد

                                                       چو مرغ شب ز داغ درد هجران تا سحر یک شب نمی خوابم

چو مرغ شب ز داغ درد هجران تا سحر یک شب نمی خوابم

                            ولی روزی رسید از هم جدا گشتیم و من دیدم

                                                                 نه او از دوری من مرد

                                                                       نه من از غصه دق کردم

                                                                                          نه دنیا رنگ دیگر شد....


پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,

|
 

حس بدیه...

رو تختم دراز کشیده بودم خوابم نبرد
گوشیمو برداشتم

نوشتم: خوابم نمی بره...!!ا
... ......سکوت...
...
sms ... ... ...یخ شدم
هیشکی نبود که براش اینو بفرستم...پاک کردم متن رو
چیزی که هزاران بار تجربه کردم !!!ا
خیلی
حس بدیه ! خیلی بد ! بی نهایت بد ! ای کاش خدا موبایل داشت تا میشد اینجور
موقع ها بهش اس ام اس کرد ! خدایا شماره موبایلت رو برام میفرستی
؟


پنج شنبه 15 خرداد 1390برچسب:,

|
 

ســــوخــتـــم...

ســــو خــتـــم
چه زيبا! گفتم دوستت دارم !
چه صادقانه پذيرفتي!
چه فريبنده ! آغوشم برايت باز شد !
چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
... ... چه کودکانه ! همه چيزم شدي !
چه زود ! به خاطره يک کلمه مرا ترک کردي !
چه ناجوانمردانه ! نيازمندت شدم !
چه حقيرانه! واژه غريبه خداحافظي به من آمد!
چه بيرحمانه! من سوختم


پنج شنبه 13 خرداد 1390برچسب:,

|
 

تنهايي یعنی....

تنهايي یعنی اشک و یعنی لحظه
تنهايي یعنی شعری که پر شده از غصه
تنهايي یعنی سایه، یعنی تردید
تنهايي یعنی عشقی که از تو چشات می دید
... تنهايي یعنی گیتار، یعنی یه دله تبدار
تنهايي یعنی قلبی که میشکنه از تکرار
تنهايي یعنی بی تو، یعنی بیمار
تنهايي یعنی من باز، موندم با همین غمهام
تنهايي یعنی پاییز، یعنی یه دله لبریز
یعنی چشم من بازم، شد از اشک غم سرریز
تنهايي یعنی تیک تاک،یعنی خطای زیک زاک
تنهايي یعنی دنیا!دیدمت!بیا!ساک ساک!!!
تنهايي .....
                                   
 


پنج شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,

|
 

به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را
                                                                که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را
                                   بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک ‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را
                                                               به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
... .....
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را
                                   دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
                                                               چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را....


پنج شنبه 6 خرداد 1390برچسب:,

|
 

گفت: سلام!                                             
گفتم: سلام!
معصومانه گفت: می مانی؟
گفتم : تو چطور؟
محکم گفت: همیشه می مانم!
گفتم: می مانم.

روزها گذشت. روزی عزم رفتن کرد.....

گفتم: تو که گفته بودی می مانی؟!

گفت: نمی توانم! قول ماندن به دیگری داده ام .... باید بروم

گفتم:خدايا از همه دلگيرم. گفت:حتي من؟ گفتم:خدايا دلم را ربودند! گفت:پيش از من؟ گفتم:خدايا چقدر دوري؟ گفت:تو يا من؟ گفتم:خدايا تنهاترينم! گفت:پس من؟ گفتم:خدايا کمک خواستم. گفت:از غير من؟ گفتم:خدايا دوستت دارم. گفت:بيش از من؟ گفتم:خدايا انقدر نگو من! گفت:من تو ام تو من


پنج شنبه 2 خرداد 1390برچسب:,

|
 


به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم از مطالب وبلاگم راضی باشین دوستون دارم ممنونم از نظراتون..
alone.giirl@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

tanha

 

مهر 1391
بهمن 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
مرداد 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
فروردين 1390

 

یک شبی
به سلامتی
نگرانم !
یاد نبردم
یه وقتایی
خیالت
منتظرم...
دلی که بی تو شکست
خدا یا...
تو را بخدا می سپارم
به دنبال تو
یاد دارم...
تنهاترین تنها
دختر غریبه
دلتنگی...
چشمان غمگینم
خداحافظی
غم تو
بس شنیدم داستان بی کسی
نگاه مهربونت

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان entezar و آدرس gharibetanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





※⋰⋱-❥ ӍǻŖҰǎӍ ✓
※⋰⋱-❥ ŖΩҜšǻΝǎ ✓
Eshghesaharsh.loxblog.com
www.z-e-d.belogfa.com
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

پایگاه خاطره های عاشقانه
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
قیمت پرده اسکرین
کاشی سازی

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 3339
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->