من به دنبال سر پناهی بودم
برای آرامش خستگی هایم
برای به فراموشی سپردن غم هایم ...
به دنبال نگاهی که از جنس نور باشد،
تا هر شب بتابد بر تاریکی شبهایم ...
من به دنبال دستی بودم
که انگشتانش جای خالی بین انگشتانم را پر کند،
گاهی که از دلتنگی اشک روی گونه ام می غلتد
آن را پاک کند ...
من کسی را می خواستم که روحش لطیف بوده ،
دستانش پر سخاوت و قلبش مهربان باشد،
کسی که من را به خاطر خودم بخواهد ،
مغرور نبوده و آرزویش شادی لحظه هایم باشد ...
من در جستجوی چشمانی همچون لطافت دریا،
به دنبال لبهایی که هیچگاه لبخند را از خاطر نمی برد،
و آغوشی ساده و بی آلایش برای دلتنگی ام بودم ،
که تو را یافتم !
حال ،
از وقتی که تلاطم نگاهم
در مسیر رودخانه چشمانت گم گشته ،
عاشق بودن خویش را احساس کرده ام ...
از زمانی که پرنده کوچک قلبم
بر روی درخت عشق لانه ساخته ،
به خوشبختی در کنار تو ایمان آورده ام
کاش زودتر از اینها تو را یافته بودم ...
|