
به نام خدا به نام خدایی که عشق وآفرید
خیلی دوست داشتم وقتی دارم حرف دلم و براتون می نویسم
دلم غمگین نباشه...دوست داشتم دلم شاد باشه مثل اون
سالهایی که به عشقش زنده بودم و الان مثل مرده هام.
خیلی دوست داشم مثل همین چند ساعت پیش ، قبل از اینکه
بهش زنگ بزنم با یادش نفس بکشم ، اما الان نفس کشیدنم
برام سخت شده ، انگار دیگه روح تو تنم نیست.
ای کاش هیچ وقت اون جواب و نمی شنیدم جوابی که
می گفت:
دیگه دیره...
خیلی ناراحت شدم وقتی فهمیدم عشقی که من بهش دارم
یه طرفست
شما جای من بودید چی کار می کردید وقتی می دید کسی
که تمام عمر به یادش بودی حالا بهت می گه دیگه دیره؟
آره شاید راست بگید... چرا بهش نگفته بودی دوستش داری؟
به خدا انگار دنیا رو سرم خراب شده انگار به بن بست رسیدم.
دوست دارم دیگه زنده نباشم اما... خدا بزرگه...
آخه من چی کار کنم وقتی خجالت می کشیدم در مورد عشق
با هاش حرف بزنم در حالی که اون از من بیشتر و بیشتر دور
می شد و من بیشتر و بیشتر عاشق و دیونش می شدم.
آره می گفت دیره...
می گفت کاش زودتر در موردش حرف می زدی...
حالا من موندم و یه عالمه دلتنگی و بیچارگی...
می گی من چی کار کنم کجا برم
زخمام و برم به کی نشون بدم
آخه حرف دلمو به کی بگم
غیر تو هر جا که باشم می میرم
نظرات شما عزیزان:
|